خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب
زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی
ای من مگس آن شکرستان که تو داری
ای من مگس آن شکرستان که تو داری
ای من مگس آن شکرستان که تو داری
ای من مگس آن شکرستان که تو داری
ای من مگس آن شکرستان که تو داری
ای من مگس آن شکرستان که تو داری
گفتی که برو گر مگسی برننشینی
گفتی که برو گر مگسی برننشینی
گفتی که برو گر مگسی برننشینی
گفتی که برو گر مگسی برننشینی
گفتی که برو گر مگسی برننشینی
گفتی که برو گر مگسی برننشینی
هم مورچه ام بر سر آن خوان که تو داری
هم مورچه ام بر سر آن خوان که تو داری
هم مورچه ام بر سر آن خوان که تو داری
هم مورچه ام بر سر آن خوان که تو داری
هم مورچه ام بر سر آن خوان که تو داری
هم مورچه ام بر سر آن خوان که تو داری
مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد
مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد
مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد
مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد
مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد
مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد
وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم
بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم
بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم
بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم
بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم
بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم
تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی
گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی
گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی
گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی
گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی
گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی
دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی
بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی
بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی
بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی
بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی
بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی
میدار به زنهارش از آن سان که تو داری
میدار به زنهارش از آن سان که تو داری
میدار به زنهارش از آن سان که تو داری
میدار به زنهارش از آن سان که تو داری
میدار به زنهارش از آن سان که تو داری
میدار به زنهارش از آن سان که تو داری